به جرات میتوان گفت که در حوزهی مطالعات اسطورهشناسانه – هم در سطح جهانی آن هم در سطح ایران - هیچ اسطورهشناسی از شهرت و آوازهی جوزف کمبل برخوردار نیست. اغلب اسطورهشناسان در حیطهی تخصصی خود و برخی از آنان در دیگر حیطهها هم مشهور بوده و نام و نشانی دارند، اما، باید توجه داشت که هیچ کدام از آنان در این خصوص از توان رقابت با کمبل بهره نمیبرند. آراء و نظرات او نه تنها در حیطهی تخصصیاش بلکه در حیطههای دیگر نیز به انحاء متفاوت به کار گرفته شده و میشود. اسطورهشناسی جوزف کمبل در حوزهی مطالعات اسطورهشناسانه شیوهای نو محسوب میشود که در ابداعی بودن آن هیچ جای بحث نیست، چنانکه در کاربردی بودن آن هم. و شاید عمده شهرت اسطورهشناسی کمبل و به تبع این خود او هم، همانا، کاربردی بودن، قابلیت بالای عملیاتی شدن یا به بیانی دیگر به سهولت به اجرا درآمدن شیوهی ابداعی او باشد. جای توجه دارد که، این شیوه به محض شکلگیری در حوزهی مطالعات اسطورهشناسانه، در حوزهی ادبیات و هنر - هم در ساحت خلق و هم در ساحت درک – چندان به کار رفت که امروزه در اغلب یا حتی تمامی فهرستهای روشهای نقد ادبی و هنری با صلابت جای گرفته و از این راه بر شهرت و آوازهی جوزف کمبل کماکان میافزاید. و این یکی از اهم دلایل نگارش این نوشتار برای نگارندگان است. و به تحقیق میتوان گفت که اسطورهشناسی خاص جوزف کمبل؛ تکاسطوره، یک اسطورهشناسی تطبیقی ساختگراست که اصول عرفان شرقی در اساس آن لحاظ شده است. به دیگر سخن، سه امر در شکلگیری، نوع و نحوهی شکوفایی، و روند توسعهی اسطورهشناسی خاص کمبل به شکل بنیادین آن موثر بودهاند: روش تطبیقی که روش پرداختن به دانشهای تطبیقی است و این نوع از علوم از یک سو در مقابل دانشهای منطقهای، فرهنگی و تمدنی قرار دارند و از سویی دیگر در مقابل دانشهای محض و ناب. و به کارگیری این روش در حوزهی مطالعات اسطورهشناختی به ابداع روشی نو در این حیطه انجامید به نام اسطورهشناسی تطبیقی که به بررسی قیاسی–تطبیقی نظاممند مضامین و روایتهای اسطورهای فرهنگها و اقوام متفاوت میپردازد، به ویژه فرهنگها و اقوامی که خاستگاههای مشترکی دارند. ساختگرایی که به مثابهی یک روش، یک رویکرد یا حتی یک پارادایم، بر این عقیده است که مظاهر انسانی در عین تعدد و تنوع و تکثر، دارای ساختارهایی محدود و قابل احصا هستند که میتوان این مظاهر متعدد و متنوع و متکثر را به نظام یا نظامهایی تقلیل داد که پسپشت این پدیدههای ظاهری بوده و اساس و بنیان آنها را تشکیل میدهند. و به کارگیری این روش در حوزهی مطالعات اسطورهشناختی به ابداع روشی نو در این حیطه انجامید به نام اسطورهشناسی ساختگرا؛ روشی که در این حوزه به شکل کوشش در جهت کشف و استخراج وجوه مشترک و بنیادین اسطورهها تجلی یافت. و عرفان شرقی که هدف حیات آدمی را آگاهی، معرفت و یا شناخت میداند و غایت این همه را یکی شدن با هستی مطلق یا در یک کلمه وحدت. و از این راه آدمی را در حکم یک فاعل شناسا به سیر و سلوکی بیوقفه و پیوسته میخواند که در ذات خود دو وجه دارد: وجه انفسی و وجه آفاقی. در این عرفان کمال آدمی جز از طریق این سیر و سلوک میسر نمیشود و حد اعلای این تکامل تطابق این دو وجه است و فنای هستی بشری در هستی مطلق. کوتاه سخن این که، جوزف کمبل با قائلیت توامان به اسطورهشناسی تطبیقی از سویی و اسطورهشناسی ساختگرا از سوی دیگر، و به کارگیری اصول عرفان شرقی در حوزهی مطالعات اسطورهشناختی برای نخستین بار، سعی کرد با گردآوری تمامی قهرمانان اساطیری از اقصی نقاط جهان و تطبیق پیرنگ داستانی تک تک آنها با هم، الگوی واحدی تبیین کند به نام قهرمان که در حکم یک شخصیت اسطورهای شخصیت محوری تمامی روایتهای اسطورهای تمامی اقوام جهان است و سفر او پیرنگ تمامی داستانهای اسطورهای در تمامی فرهنگهای جهان. این میان، جای توجه دارد که سفر این قهرمان با تک تک مراتب آن یادآور وجه انفسی و وجه آفاقی سیر و سلوک عارفانهی شرقی به طور توامان است. و این در حالی است که تطابق این دو هم در مبحثی از اسطورهشناسی کمبل مطرح میشود که او خود «ناف هستی» مینامد و «تو، آن هستی» که ب