در یک مرغ زار، ماده اردکی در لانه خود بر روی تخم هایش خوابیده است. تخم ها جوجه می شوند. ولی یکی از تخم ها که کمی بزرگتر است با تأخیر سر برمیآورد. هرچند که او درشت تر از بقیه است ولی آشکارا سیاه و زشتروی مینماید. او مثل اردک ها شنا میکند اما با دیگر جوجه اردک ها تفاوت دارد. ماده اردک از او دفاع می کند و در برابر زخم زبان های مردم، جوجه زشت و غریبش را با این جملات می ستاید: این بیچاره به کسی کاری ندارد، یا درست است که این بچه زیبا نیست اما اخلاق خوبی دارد و در آینده زیبا خواهد شد. اما وقتی آزار سایر اردک های مرغ زار علیه او زیاد میشود مادر نیز دست از حمایت او برداشته میگوید: چرا به جایی دیگر نمی روی؟ شاید جای بهتری پیدا کنی... جوجه اردک زشت به ناچار می رود و پاییز و زمستان سختی را در میان بلایای مهیبی همچون تفنگ شکارچیان و حمله سگ های وحشی و سرمای کشنده از سر می گذراند. لکن در بهار می بیند که قدرت پرواز یافته است. او از میان همه نوع حیوان و پرندگان آن بیشه، فقط به قوها علاقه مند شده است. لذا شناکنان به نزد چند قوی زیبایی می رود که در برکه شنا می کنند. قو ها با دیدن جوجه اردک گفتند: چه پرنده زیبایی و... موضوع اصلی این کتاب در خصوص اردک زشتی است که هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده و برای شناخت خود، قدم به دنیای جدیدی می گذارد.