مائوریتسیو ویرولی در جستار «برای عشق به میهن» به دو مفهوم مناقشهبرانگیز تاریخ انسان از گذشته تا به امروز پرداخته است: وطنپرستی و ملّیگرایی. اینکه این دو چهطور، کجا و چرا ازهم جدا هستند، بحثیست که در چند سدهی اخیر و به خاصه از دوران شکلگیری دولت-ملتهای مدرن، بسیار درگرفته و ویرولی نیز در کتابش با جزئیات سراغش رفته است. ناسیونالیسم عقلانی که هر انسان آزاد و آزادهای را نسبت به سرزمیناش، خاکی که در آن به دنیا آمده و در آن رشد یافته، حساس و مسئول بار میآورد، همان وطنپرستی و میهندوستی جمهوریخواهانهایست که مد نظر ویرولی در کتاب «برای عشق به میهن» است. جمهوریخواهی را باید از این منظر کنار میهندوستی نشاند که عشق به وطن، زادگاه، سرزمین پدری و مادری و خاکی که در آن به دنیا آمدهایم و بر آن زندگی کردهایم، جدای از مردم آن جغرافیا و کشور نیست. ما، فردفرد جامعهی انسانی سرزمینمان را میسازیم و باهم و کنار هم تاریخ و امروز و آیندهاش را رقم میزنیم و بدون فوران عشق به مردم این سرزمین، عشق به خود این سرزمین معنایی ندارد. از همین روی «برای عشق به میهن: جستاری در باب وطنپرستی و ملیگرایی» میان احساس عاشقانهی ما نسبت به سرزمینمان و احساسات ملّیگرایانهی حاصل از تأکید بر باورهای جزمی باستانی، اعتقادی و شدیدا گذشتهگرایانه و مناسکی، تفاوت فاحشی میبیند و با کندوکاو در ریشههای هردو، به خاصه در اروپا و آمریکا، نشان میدهد که چهگونه ملّیگرایی دشمن آزادی و مردم است و بینیاز به جمهوری میتواند ابزار دست اقلّیتی خونریز و خونخوار باشد و وطنپرستی با احساس واحد و کثیر عاشقانهای که در تکتک مردم یک کشور ایجاد میکند، مردم را نسبت به آب، خاک، هوا و سرنوشت همهی آدمهای آن کشور، حساس میکند. خواندن «برای عشق به میهن» در زمانهی اکنون که منفعتطلبی فردی بلاهتبار، دیگریهراسی، مردمگریزی و افتراق میان فردفرد اعضای جامعه، ما را به سراشیبی سقوط و ویرانی تمدنی رساندهاست، میتواند آتشهای زیر خاکستر جانمان را روشن کند و امید را به اردوگاه پراکندهمان بازگرداند، شاید که آینده از آن آزادی و آبادی باشد.