جیوردانو در این کتابش هم با رویکرید خلاقانه به موضوع زندگی و مسائلش میپردازد. داستان این گونه آغاز میشود که زن مردی در اتاق یک متخصص زنان نشستهاند تا سونوگرافی انجام شود و از آخرین وضعیت بچهای که در راه دارند، مطلع شوند. دکتر میگوید همه چیز خوب است اما هنوز نمیتواند جنسیت را اعلام کند. از فصل بعد که صحنه یکم نام دارد وارد زندگی بازیل میشویم. همان کودکی که ابتدای کتاب دربارهاش خواندیم. بازیل چپدست است و با پا به دنیا آمده، به همین خاطر خود را از دیگران متفاوت میداند. ما از چهل سالگی بازیل با او همراه میشویم و او داستانش را از دوران کودکی و از پنجسالگیاش بازگو میکند. بازیل یک پسر با استعداد و مبتکر است که با وسایل دور ریختنی چیزهای تازه میسازد. او از نظر دوستانش آدمی عجیب و غریب است. بازیل در دوازده سالگی تحت تاثیر علاقه پدرش به موتورسیکلتهای قدیمی دست به اختراعی میزند و نوعی عنکبوت مکانیکی میسازد و آنها را به قیمت خوبی میفروشد اما به دلیل تخلفی موقتا از مدرسه اخراج میشود. از صحنه سوم داستان به زمان جوانی بازیل برمیگردیم در حالی که فروشگاه خودش به اسم بازار گورخر خالخالی را راه انداخته است. او در این فروشگاه اختراعات و نوآوریهای خود را میفروشد.... همزمان با باز شدن فروشگاه گورخر خالخالی با نوجوانی به اسم آتور آشنا میشویم که او هم یک مخترع است. آرتور وسیلهای اختراع کرده که میخواهد آن را عرضه کند و دست تقدیر این دو را روبهروهم قرار میدهد....