ثانیه خانم یک برج سیطبقهی خالی داشت. صبحها از وقتی بیدار میشد تا شب، یک ثانیه هم، یک جای برجش بند نمیشد. ثانیهی اول میرفت کنار پنجره. اگر کلاغی، کبوتری، چیزی آن دور و بر بود، با تفنگش میزد. ثانیهی بعد میدوید و شکارش را میآورد و آبپزش میکرد و میخورد. ثانیهی بعد کفشهای پاشنه سیسانتیاش را پایش میکرد و تلقوتلق به طبقههای خالی برجش سر میزد. همه را مسخره میکرد. یک سطل آب روی گربهها خالی میکرد. مورچهها را با نوک کفشش شوت میکرد. از پنجره تف میانداخت به پروانههایی که دستش به آن ها نمیرسید. در مجموعهی ( داستانهای خبیث ) با شخصیتهای بامزه و بازیگوشی روبهرو میشویم که شیطنت میکنند، با هر چیزی بازی میکنند و قصههای خندهداری میسازند؛ آنقدر خندهدار که منفجر شوی از خنده؛ آنقدر عجیب و غریب که دو تا شاخ گنده دربیاوری؛ آنقدر شگفتانگیز و رویایی که خوابهای باحال ببینی! و...