پیشه من کم و بیش پرداختن به اسطورهای ایران است کار سختی است. میدان کارم همیشه دور است و دور دست در دور دستهای تاریکیهای تاریخ پشت سینه آسمان لابه لای چرخ ستارگان و اختران بر تارک کوهها و در شکاف دره های فراموش شده و در میان خروش موج های پرجوش از یاد رفته دریاهای گم شده که گاهی در آسمان اند و گاهی در زمین، اما همواره و همیشه دور بیشتر از راه که میرسم خسته ام و همیشه دامن از دست داده؛ و گرده ام زیر بار بار سنگین تاریخ پیشه من سنگین است، اما دلداده ام و این دلدادگی از یر است تا زمانی که به عشق سبکبالی پلک می بندم چشم بگشایم به اسپریسهای کهنسال و کهنباز امروز و پای رفتنم هوای گامی تو دارد، زیرا گله ها دارم از همسایگان دورو نزدیک توران زمین و شهر مازندران و سکستان که چرام دم کم گشودند در زمان خود از شهریاران علمی زمانه خویش شهریاری را ۴۰ سال است که میشناسم از سر راهم به ،تاریخ، در نخستین کلاف سردرگم سرگردانی مردی ۳۰۰۰ ساله یک کوره راه پرپیچ و خم پرسنگلاخ، اما راهوار. جاده ای از شیشه شفاف یا از جنین ابریشم در این راه اگر هم گاهی در خانی لب ایوانی پریده است، ستونها استوارند و پنجره ها آکنده از خویش و چشم انداز، تا میبینی بخشنده و پریستارا اسطوره ها، با مهربانی به بودن، آغازی پرجنب و جوش میبخشند و از خاموشی و فراست کی آن میدان بیکران و سنگین بار آفرینش می کاهند رویارویی با اندام های افسانه ای و گه گاه پرغوغا آدمی را به بردباری نزدیک میکند و اسطوره ها به گنجایش پیمانه هر کسی از کودک تا پیرانه سر، کوچک و بزرگ می شوند.... چنین است که آدمی در هیچ زمانی بی نیاز از اسطوره نیست. اسطوره دست آدمی را باز می گذارد برای پیکر بخشیدن به آرزوها و به بند کشیدن دو کردارها اسطوره الگوی مهربان از خود برون تراویدن است؛ به ویژه در زمانه و سدهای که فرجام بی الگوزیستن در خود پوسیدن و خشکیدن و پرسانیدن و خشکاندن است؟