حکایت دختران و پدران، حکایت عمیقترین میلها، عشقها، حسادتها، شادمانیها و اندوههاییست که قدمتی اساطیری دارند. اولین زن برندهی نوبل ادبیات با «امپراتور پرتغالستان» رمان کوچک، خجسته و نازدکدلانهای نوشته که با طعنهی جالبی به شاهلیر سوئدی شهره است. پدری که شیفته و عاشق دخترش است و همچون مغمومی ابدی این عشق را به دوش میکشد. عشق پدر این کتاب سلما لاگرلوف دیوانگی محضیست که خوانندهاش را با خود میکشد تا به عمق این حرف پاسکال پی ببرد که «دیوانگی بشر آنچنان ضروری است که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگی است.» امپراتور پرتغالستان با نثر طناز و سرخوشاش، هم نشانههای بارز زوال عقل پدری شیدا و واله را در خود دارد و هم بیپایانی اندوه به جان نشستهای که به ابدیت پیوند خورده است. شاه لیر سوئدی نباید به خاطر سادگی ابتداییاش گولتان بزند، امپراطوری عجیبی از احساسات بیاننشدنی که حال بیاننشدهاند، در لایهلایههای آن نهفته است.