اگر در آغاز بر مسئلهای که این کتاب را پدید آورده است، به روشنی تصریح نشود، صفحاتی که در پی میآیند بیمعنی و خارج از بحث خواهند بود. فکر کردم که بهترین شیوه ورود به این مسئله این است که از تحلیلهای مشهور ابن خلدون آغاز کنم. میدانیم که ابن خلدون به مسئله پیدایش طبیعی اقتدار سیاسی بسیار علاقهمند بوده است؛ وی اقتدار سیاسی را موتور تحول تاریخ میدانست و برای توصیف جنبههای متعدد فعالیت انسان، از آن به عنوان رشته هادی استفاده میکرد. اغلب از خود پرسیدهایم آیا او یک مورخ نابغه، یک پیشگام جامعهشناسی مدرن یا یک وارث مکتب فلاسفه اندلس بوده است. در حقیقت، این سه جنبه از کار او جداییناپذیرند. اصالت کار او این بود که ضمن توضیح اصل سازمانده، که از فلسفه سیاسی وام گرفته بود، از تاریخ سنّتی فراتر رفت، سپس همین فلسفه را از ویژگی مابعدالطبیعیاش جدا ساخت و در واقعیت اجتماعی قرار داد. در اندیشه ابن خلدون مسئله اقتدار کاملا محوری است، لیکن او آن را از سه منظر تاریخی، جامعهشناختی و فلسفی به تناوب و گاه همزمان بررسی کرده است. در وهله نخست به نظر نمیرسد اندیشههایی که این گونه به دست آمدهاند، با هم سازگار باشند، ولی با دقت و تأمل اندکی روشن میشود که آنها مکمل یکدیگرند و همپوشانی دارند. از منظر فلسفی آغاز میکنیم. ابن خلدون نمیپذیرد که تفکر درباره مدینه فاضله دقیقا مربوط به اندیشه سیاسی است چرا که این اندیشه بر شرایطی تأکید میکند که در تحلیل نهایی زندگی اجتماعی را کاملا زائد و بیهوده میسازند. فرد کامل که خود سعادتش را تضمین میکند به هیچ وجه نیاز ندارد که در نظامی سیاسی هرچه باشد زندگی کند. با وجود این، آثار مکتوب در مورد مدینه فاضله، که ابنخلدون در قلمرو دیگری مفید و مناسب ارزیابی میکند، در کوششی که برای درک زندگی سیاسی واقعی میکنیم، نمیتواند ما را هدایت کند.