اگر برای نجات دنیا فقط یک شب تا صبح فرصت داشته باشید، چهکار میکنید؟ در کتاب «آرچی پرواز می کند» ما متوجه میشویم که پدر و مادر آرچی کمی شیطنت کردهاند و دربارهی زندگیشان همه چیز را به آرچی نگفتهاند؛ مثل اینکه تاکسی پدرش یک تاکسی معمولی نیست یا اینکه پدرش شبها در خیابانهای شهر رانندگی نمیکند، بلکه بین کهکشانها در رفتوآمد است! البته اگر پدر آدم رانندهی یک تاکسی فضایی باشد که یکدفعهای بال درمیآورد و در مسیر رسیدن به سیارهی بغلی، از کرمچالهها میگذرد، چندان هم خبر عجیبوغریبی نیست! چون همهی اینها در مقابل پیداشدن یک پلیس گربه در میانهی ماجرا، هیچ است! در «آرچی پرواز می کند»، آرچی نقشهی فضاییاش را دست گرفته و برای حرکت تاکسی فضایی آماده است. نگاه کنید، دقیقا یک صندلی خالی هم برای فرزند شما وجود دارد؛ پس فرصت را از دست ندهید و او را با آرچی همسفر کنید.