آنچه امروز به راحتی آزادی نامیده می شود، حاصل پیروزی قطعی نیروهای درونی سرمایه داری است. بسیار آشکار است که سرمایه داری در جریان تحول اش از بدو پیدایش تا به امروز، دستخوش تحولات کیفی بسیاری شده است، اصلاحاتی که در روبنای سیاسی آن و آزادی دموکراسی بورژوایی تغییراتی به وجود آورده است. اما در معنای مارکسیستی، ساختار بنیادی سرمایه داری اساسا تغییری نکرده است. برعکس لازم است گفته شود در جریان این تحول، کیفیت درونی زندگی و ویژگی های اساسی ماهیت سرمایه داری، به شیوه ای بسیار بسیار متمرکزتر از آنچه که تصور می شد در آغاز انقلابی پرتوهم اش ممکن بوده است، عمل می کنند. اجتماعی کردن وسایل تولید و تمرکزشان در دست طبقه ی کارگر، نتیجه ی ضروری آگاهی اجتماعی است که جامعه را کلیتی از بخش هایی که به لحاظ اقتصادی با هم مرتبط هستند، در نظر می گیرد. به همین دلیل از طبقه ی کارگر خواسته می شود تا از طبقه ی تحت سلطه به برنامه ریزان توسعه ی اجتماعی انسان ها بدل شوند. دگرگونی ساختارهای اجتماعی خاص باید نتیجه ی آگاهی و وجود اجتماعی پرولتاریا باشد. آگاهی باید به پایانه های جهت نمای جامعه، از برنامه ریزی وظایف اقتصادی اش به در نظر گرفتن سوسیالیسم به عنوان مرحله ی آمادگی برای کمونیسم بدل شود.