کودکی ما با رمان بزرگ ملویل گذشته است؛ با نسخههای تلخیص شده، اقتباسهای سینمایی، تلویزیونی و کارتونیاش. ماجرای آنکه میخواست اسماعیل صدایش کنیم و کاپیتان ایهب که سرنوشت را میساخت. اینها با نسلهای بسیاری مانده و نهنگ سفید از اذهانشان دور نشده و برابر چشمانشان در حرکت است. علی چنگیزی با «سوز سفید» دریای آبی موبیدیک را به سفیدی برفهای کوهستان پیوند داده و شخصیتهایش در جستوجویی که گویی تمامنشدنیست، فقط میخواهند با آن موجودیتی روبرو شوند که نمیدانند چیست ولی میدانند که مهیب است و درندهخو. سوز سفید حکایت همهی ترسها و افسونهای برآمده از دل اعصار است که با اسطوره و افسانه به گونهای عجین است که گویی واقعیت هیچ نیست جز تاریخ اسطوره، دروغ و عصیان، هراس و خون. رمان کوتاه چنگیزی، جستوجوییست میان زندهها و مردهها که انگار معلوم نیست چه کسانی در پی چه کسانی هستند و فقط خون و قرمزی مانده بر سفیدیست که پاسخ است و همهی اینها در سوزی سفید در دل طبیعتی قهار و بیرحم گرد هم آمدهاند.