به سبد افزوده شد

مشاهده سبد خرید

کتاب خواب زده Khab Zadeh

نویسنده: الناز محمدی

گروه بندی: ادبیات داستانی

120,000 تومان
25 %
موجودنیست!
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحه: 813
  • شابک: 9786007507254
  • نوبت چاپ: 3
  • سال چاپ : 1399
  • کد محصول: 56941
  • بازدید: 579 بار
  • تاریخ آپدیت: ۱۶ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۵۱

معرفی کتاب خواب زده

کتاب «خواب زده» نوشته «الناز محمدی» توسط انتشارات برکه خورشید منتشر شده است. این اثر داستانی به خوبی توانسته با رعایت عناصر داستانی، روایت جذابی را ارائه دهد که مخاطب را از پیش بینی وقایع و کشمکش های داستانی آن ناتوان می کند. این کتاب داستان دختری به نام سورنا را روایت می کند که زندگی اش نسبت به گذشته تغییرات چشمگیری کرده است. "سورنا هنوز غرق در فکر گوشی را روی میز می‌چرخاند. آرش مشتری را رد کرد و پول‌ها را داخل صندوق گذاشت. از زیر چشم نگاهش کرد. به شدت از چند روز پیش در فکر بود. حرفی هم نمی‌زد. با سابقه‌ای که سورنا داشت می‌دانست موضوع آن قدر مهم است که فکرش را درگیر کرده اما چیزی نپرسیده بود بلکه خودش به زبان بیاید. هر چند تا به حال پیش نیامده بود او حرفی از دل مشغولی‌هایش بزند. اجناس فروخته شده را درلیست خرید لب تاپ تایپ کرد و آهنگ بی‌کلامی را پلی کرد. صندلی‌اش را سمت سورنا چرخاند وگفت: - امروز جایی کار نداری؟ سورنا نگاهش کرد و بالاخره از چرخاندن گوشی دست برداشت. - نه! چطور؟ - با لیلا قرار دارم. می‌خوام برم سینما. سورنا تک خنده‌ای کرد و عقب نشست. - سینما واسه چی؟ ببرش خونه خب! هم روشنه هم کنترل چی نداره مزاحمتون شه. آرش نچی کرد و گفت: - جون به جونت کنند فکرت خرابه دیگه. سورنا برخاست و به سمت قهوه جوش رفت. - میدونم عرضه نداری بابا. قهوه می‌خوری؟ - زهرمار درست نکنی، آره! - قهوه رو باید تلخ خورد. تو شکر بریز شیرین شه. آرش با ریتم گیتاری که پخش می‌شد روی میز ضرب گرفت و گفت: - راستی جدیده؟ - چی؟ - چی نه! کی؟ سورنا ابروهایش را در هم کشید و نگاهش کرد. - کی؟ - دختره که زنگ زدی بهش؟ این دفعه زود وارد عمل شدی. قهوه را ریخت و همان جا روی میز کنارش گذاشت. روی صندلی نشست و گفت: - فکر کن افسون بهم مزه کرده، این دفعه دیگه نمی‌تونم زیاد صبر کنم. - اینو از کجا پیدا کردی؟ انگارخونواده دار بود. به نظر نمیاد ساسان انداخته باشدش جلو پات! - بخوای حسابشو کنی اینم پیشکش ساسانه. یه سرش به اون وصله. - سورنا تا کی می‌خوای... - موعظه نکن دوباره آرش. رابطه‌ای در کار نیست. سر یه موضوعی می‌خوام به دختره کمک کنم. آرش خندید و با هیجان گفت: - کمک؟ اونم تو؟ حتما در راه رضای خدا؟ سورنا لب‌هایش را بالا کشید و قهوه‌اش را مزه کرد."