کتاب «آسمان همه جا یک رنگ نیست» نوشته «فاطمه راستی» توسط انتشارات «برکه خورشید» منتشر شده است. در قسمتی از متن کتاب میخوانیم: "در رو پاشنه چرخید و او به همراه همسرم پا به درون گذاشت، انگار تمام اکسیژن فضا را فرو برد که من مثل ماهی بیرون افتاده از آب که لب میزند به دنبال آب، برای یک مولکول هوا لب میزدم، انصاف نبود. این لحظه خیلی سختتر از چیزی بود که انتظار داشتم. اوّل نگاهم روی کفشهایش بود. کفشهای چرم مشکیبر روی پارکت قهوهای تیره. نگاهم بالاتر آمد و از شلوار کتان و پیراهن کرم رنگ زیر کت گذشت و رسید به صورتش. چشمهایم ذرهذره صورتش را طی کرد. از چانه به پیشانی. ته ریش در چهرهاش جدید بود. نگاهم به چشمانش ثابت ماند. چشمانی که تازه دریافتم، چقدر دلتنگشان بودم. چشمانی که قهوهایاش آنوقتها روشنتر بود. قد و هیکلی رعنا داشت و من انتظار داشتم حالا تکیده ببینمش. فکر میکردم با وضعیت حالایش، باید لاغر و نزار باشد؛ اما نبود. نه لاغر بود و نه استخوانی. معمولی بود. عادی بود. خودش بود. تنها رنگش پرید بود. تنها رنگش به زردی میزد. نمیدانم او هم مرا برانداز میکرد، بعد از آنهمه سال دوری؟ یا نه، به نگاهی سرسری بسنده کرد؟ هر چه بود او زودتر لب به سخن گشود. تک سرفهای کرد و سلام داد. علیرغم سرفه، باز هم صدایش خشدار به گوشم رسید و تکان دلم را توی سینه حس کردم..."