امیرارسلان مردی است که در زندگی اجتماعی و حرفهای، جایگاه پذیرفته شده و ارزشمندی دارد. او استاد موفق دانشگاه است، اما افسردگی و انزوا او را رنج میدهد. درگیری بزرگ او با خانوادهای است که بهشدت سنتی فکر میکند و همین باعث شده که او ترجیح دهد تنها و دور از خانواده زندگی کند. فراز و نشیبهای زندگی، او را فرسوده و خسته کرده و دیگر امیدی به دنیای بهتر ندارد. در همسایگی امیرارسلان، دختربچهای به نام «ستاره» زندگی میکند که او را همیشه به یاد زندگی و دختر نداشتهاش میاندازد. حضور این دختر در زندگی امیرارسلان رشتهی باریکی است که او را به زندگی متصل میکند و به دنیایش معنای تازهای میدهد.