داستان حاضر سرگذشت پسری است به نام ((گلبو)) که بعدها نام او به ((ایلیات)) تغییر می یابد .ایلیات در یکی از روستاهای جنوبی کشور زندگی می کند .او پس از مدتی به دنبال حادثه ای به بیماری روانی مبتلا می شود .((لیلی)) پرستار او که تمام خانواده اش را در جنگ و حمله دشمن به خرمشهر از دست داده می کوشد تا تنهایی خود را با ایلیات تقسیم کند. آن ها پس از مدتی به یک دیگر علاقه مند می شوند و پس از بهبود مختصر ایلیات آن دو تصمیم می گیرند با یک دیگر ازدواج کنند، ولی یک شب ایلیات تیمارستان را ترک می کند و بدون اطلاع لیلی از آن جا می رود .لیلی از شنیدن این خبر دچار تشنج می شود و پس از مدتی تصمیم می گیرد آن جا را ترک کند .لیلی عازم رفتن است که نامه ای از ایلیات به دستش می رسد و...