در فیلمهای جان کارپنتر نیروی شر خارج از کنترل (ساختار هرچیزی را بتواند کنترل میکند. هرآنچه از کنترل او خارج است، شر خطاب میشود!) که همواره قدرت یا بخشی از قدرت آن را از ما پنهان کردهاند یا اینکه در سربرآوردن آن نقش داشتهاند و ما از آن بیخبریم، هر ارگانیسم مسلط، منطق مسلط، علم در معنای چیزی که شناختهایم تاکنون، همه را پس میزند و برابر تکتک اینها یک امر تعریفنشده یا تعریف نشدنی علم میکند. در فیلم «موجود» این نیروی شوم از اعماق قطب جنوب، به دلیل فعالیتهای اکتشافی بشر پس از هزاران سال سربرآورده (امروز که ماجرای گرم شدن زمین و آب شدن یخهای قطب جنوب یک بحران است، موجودی هم اگر از درون لایهها بیرون نیاید، ما به شکل غیرقابل بازگشتی گرفتار یک «چیز» شدهایم!) و چون در هیچ ارگانیسمی نمیگنجد یک چیز(موجود) است و به درستی، به همین دلیل توان این را دارد که همهچیز باشد! در ابتدا یک سگ است و در انتها به جز دو نفر، همهی کسانیست که در فیلم دیدهایم! «آن بیلسن» در تکنگاریاش دربارهی موجود کارپنتر، فیلمی را کاویده و مسائلش را یکییکی بررسی کرده که با تلفیقی بینظیر در تمام تاریخ سینما، مجموعهای از ژانرها را درهمآمیخته و البته مرزهای ژانر وحشت را به شکل عجیبی چنان گسترش داده که تا دههها پسازآن بیرقیب باقی مانده است. کتاب موجود، فیلم کالتی را زیر نظر گرفته که در ابتدا دوست داشته نشد ولی پس از زمان کوتاهی تبدیل به منبع الهام بسیاری از فیلمسازان شد.