عبدالحسین فرزاد به ترجمههایش شهره است ولی داستانها و رمانهای او نشان داده که چه داستانپرداز قابلیست. در داستانهای او، همیشه ردپای زبان و زیست زادگاهش سیستان و البته شاهنامه که فرزاد بسیار دوستش میدارد، دیده میشود. رمان «سرواغوم» داستانی شکل گرفته از حجم عظیم افسانهها و اسطورههاییست که در خط و ربط روایت کتاب فرم دیگری گرفتهاند و انگار هر لحظه خواننده درحال تماشای چیزیست که میخواند. زبان شاعرانه و نثر سیال کتاب، عشق، فقدان، امید، انتظار، رفتن و بازگشتن را درون اثر تنیده و موجب شده واقعیت و خیال بیوقفه بههم پیوند خورده و ازهم بگسلند. سرواغوم عبدالحسین فرزاد، گویی معاشقه با نوشتن است که نویسنده خواننده را با جملههای سرشار از تصویرش به خواندنی دعوت کرده که گونهای از تماشاست. این کتاب را برای یادآوری لذت و اندوه غرق شدن در اولین و آخرین دیدار معشوق، سوگ برآمده از فقدان عزیزانی که رفتند و بازنگشتند و دیدن، بوییدن و شنیدن روزها و شبها، آفتاب و ابر و باد و باران و خاک، باید خواند.