تاریخ انسان به دلیل جهالت، حماقت و بلاهت نوع بشر، با وجود تراژیک بودنش، همزمان مضحک و خندهدار هم هست. شما وقتی یک نژادپرست را میبینید که خودش و نژادی که خودش را از آن میداند به نام نژاد برتر میخواند، درست است که خشمگین میشوید و تقبیحش میکنید، اما در همان حال از این حجم بلاهت و خودبرتربینی احمقانه به خنده میافتید، مخصوصا اگر آشنایی کمی هم با علم ژنتیک داشته باشید و مثلا بدانید که ممکن است یک ایرانی که به دلیل زبان و محل تولدش به ایرانی بودن خودش مفتخر است، با یک بنگلادشی ژنهای مشترک بیشتری داشته باشد تا یک آلمانی – آریایی نئونازی دیگری بدتر از خودش! ورای همهی اینها ضعیف بودن بشر برابر طبیعت و بلایایش هم همواره در طول تاریخ بوده و پسازاین هم خواهد بود. البته پسازاین به دلیل بلاهایی که بشر بر سر طبیعت آورده، احتمالا طبیعت انتقام سختتری هم از بشر بگیرد! کتاب «پایان همیشه نزدیک است» همهی اینها و خیلی چیزهای دیگر که تاریخ فاجعهبار و مضحک انسان جاهل را ساخته است، در خود جا داده و به درستی هنگام خواندن کتاب درحالیکه سری به تأسف تکان میدهیم، قهقهه هم میزنیم! دن کارلین که اندیشمندی را با شوخطبعی عجین کرده در «پایان همیشه نزدیک است؛ روزگاران فاجعهآمیز، از ویرانی عصر مفرغ تا خطرات هستهای آخرزمانی» با محور قرار دادن بسیاری از فیلمهای آشنایی که دیدهایم و داستانهای آشنایی که خواندهایم، به ناگه چیزهایی را از گذشتهی پیشاتاریخی تا همین امروز رو میکند و برابرمان میگذارد که در عین شگفتزدگی در فاصلههای میان خنده و گریه میایستیم!