مارکس با اشاره به فهرستی عام از دلایل خودکشی همچون بیکاری یا فقر مادی، نشان می دهد که بخش عمده ای از خودکشیهای دوران سرمایهداری از جنبه های هستیشناختی و فلسفی تهی شده است و بر بنیادی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی استوار شده است.اشاره او به خودکشی های زنان در جامعه بورژوازی، شاهدی است بر این که او به دنبال سرنخ های پلیسی-روانکاوانه نمی گردد.او زن را در این روایات همچون "بخشی از سیاهه ی کالاهای" مرد، مورد نقد قرار می دهد که مرد به او اجازه طلاق یا بیرون رفتن از خانه را نمیدهد و میتواند به او تعدی کرده و بدیهی ترین حقوق انسانیاش را نقض نماید. مارکس اذعان میکند که با وجود انقلاب علیه حکومتهای استبدادی اما همواره بخشی از نیرهای خودکامه درون خانواده ادامه حیات میدهند و مسبب بروز بحران میشوند.تصویری که مارکس از خودکشی در این مقاله ارائه می کند تصویری است رمانتیک از انسانی رها در جامعه ای به ظاهر متمدن و در باطن متوحش و خطرناک.جامعهای که در آن، انسان به طرز دلهره آوری مدام درگیر نیروهای مرئی و نامرئی غریبی است که او را تا سر حد تحقیر و رکود و ورشکستگی مادی و معنوی می برد و باز با ورد و جادوی تازه ای برای لحظه ای درنگ با مشوق تازهای به دوندگی و استرس دعوت میکند.در تصویر مارکس، خانواده سرسخت ترین نهاد در قبال تغییرات اجتماعی نشان داده میشود که هر روز به اشکال جدید از محتوای قدیمی در آن بازتولید میشود و همچون نشان و مهر خانوادگی از نسلی به نسل دیگر انتقال داده میشود. بنابراین مارکس نمی تواند در پی یک جابه جایی خام دستانه و ساده اندیشانه بین نقش تاریخی بورژوازی با پرولتاریا باشد بلکه او در پی الغای تمامیت شرایطی است که منجر به بیگانگی مناسبات انسانی شده و به نقد خانواده به عنوان شکلی در میان اشکال این مناسبات نظر میکند.جایی که او با برجسته کردن موقعیت زنان در جامعه معاصر به لایه های پیدا و پنهان پدرسالاری مدرن رسوخ میکند.