آدمها بی زبانند، چون در صدد تغییر در نحوه زیستن خود نیستند. یا به این دلیل که این زیستن را بهترین سبک زیستن میدانند. یا برای اینکه تن پرورند و از تنبلی و سستی رنج میبرند. همین سبک زندگی با همین اندیشههای ساده و همین داشته ها کفایت میکند. نخست باید خود را عاری از حقیقت و دستان خود را خالی ببینیم. با کشف این تهیدستی، باید برخاست و دنبال کشف حقیقت بود. برای جستجو باید در عالم انسانی این جستجو را آغاز کنیم. ما انسانیم و در زمین با دیگر انسانها زندگی میکنیم. اگر حقیقتی وجود دارد باید در همین زمین و میان همین انسانها و درون همین عالم انسانی کشف شود. این کشف، نیاز به ارتباط دارد. ارتباط با انسانها نیز از رهگذر زبان رخ میدهد. باید بیاموزیم که چگونه سخن بگوییم. چگونه ارتباط زبانی داشته باشیم. شرط لازم این ارتباط خوب، "شنیدن" است. باید بیاموزیم که چگونه "دیگری" را بشنویم. شنودن دیگری تنها به معنای گوش دادن به سخن او نیست - گرچه این نیز لازم و ضروری است. اما مهمتر از این گوش دادن ظاهری، این است که بدانیم در هر ارتباطی باید به دنبال چیزی باشیم که اکنون در اختیار ما نیست؛ یعنی «حقیقت».