همواره این پرسش پیش روی ما بوده که نظام سرمایهداری با این حجم مشکل عدیدهای که برای مردم سرتاسر جهان به وجود آورده و با حرکت بیوقفهاش در راستای گسترش نابرابری در جهان، نابودی محیط زیست و ... چهگونه توانسته دوام بیاورد و پایههایش را اینچنین محکم کند که در اذهان عموم مردم غیرقابل تغییر مینماید. سلطهی این نظام پس از جنگ جهانی دوم روز به روز بیشتر و بیشتر و پس از فروپاشی بلوک شرق سیطرهاش تمام و کمال شد، بهگونهای که در قرن بیستویکم جز کرهی شمالی و شاید کوبا و ونزوئلا، هیچ کشوری وجود ندارد که بخشی از این نظام نباشد. برای رصد کردن این پرسش و پاسخهایی که به درستی همهی جوانب را در نظر بگیرد، کتاب « به سوی جامعهای عقلانی» یورگن هابرماس، منبع بسیار درخوریست. هابرماس در مقام یکی از قلههای نظریهی انتقادی که قرن بیست و بیستویک را درک کرده و تحولات گونهگون جهان را دیده و دربارهشان نوشته است، در مجموعه مقالات گردآمده در کتاب به سوی جامعهای عقلانی، همهی حفظ ثبات و دوام سرمایهداری را نه به دلیل دستاوردهایش در رفع تبعیض و نابرابری، بلکه در شگردهای ویژهای میداند که این نظام با تغییر محل منازعات فیصلهبخش، فرم سیستماتیک تولید دانش را به گونهای تغییر داده که مشروعیت خودش از نتایج انبوه پروژهها و مراکز پژوهشی حاصل میشود! هابرماس با پرابلماتیک کردن این ماجرا، پرسشها و طرح بحثهایی را پیش روی دانشجویان و محققان گذاشته و با دعوت از آنها، بازخوانی و پرسشگری در خصوص ساختاری که با سیاستزدایی از تودهها، دانشگاهیان و متخصصان، برای خودش مشروعیت دائمی خریده را، از نو برپا کرده است.