انقلابی سرخ در راه است و شاهزادهای نقرهای بر سر ملکهای خونین با هم در نزاعاند. حالا صاعقه از وجود دختر آذرخشي رخ بربسته چه کسي راه انقلاب را روشن ميکند؟ مر بارو در زندان ميون اسير است. آذرخشش را از دست داده و پسري که زماني دوستش داشته، پسري بافتهي دروغ و خيانت، که اکنون پادشاه ميون کالور است، تارهاي درهمتنيدهي عنکبوتي مادر مردهاش را، طوري به کار ميگيرد که کشور را در قبضهي سرکوب خود نگه دارد. در حالي که مر زير سنگهاي سکوت در قصر ميون اسير است، سرخها و جهشيافتههاي تازهاي که پيش از اين کسي از وجودشان آگاهي نداشت، در حال تمرين نظامي هستند تا براي مقابله با ميون آماده شوند. شاهزاده کال که عاشق مر است، از هيچ تلاشي براي نجات او فروگذاري نميکند. نورتا در آتش خون عليه خون و توانايي عليه توانايي ميسوزد. نورتا ديگر نورتايي که مر ميشناخت نيست.