تجربهٔ ما از خودمان همچون تجربهٔ حضور در بطن دژی محصور و فروبسته نیست که از تنها مالک مقیمش در برابر تفاوتهای جهان خارج دفاع کند بلکه ما خودمان را همچون محل تلافی جریان حالوهواها، حسها و اندیشههایی در حال تغییر، تجربه میکنیم که همواره تحت تأثیر شدت نیروهای بیرون خودش قرار دارد. محال است یک فراچشمانداز را برای کیفیت فرآیند محور شکلگیری یک شخصیت اختیار کنیم. نمیتوانیم بیرون از چرخهٔ خودهایمان و نسبتهایمان با دیگران باشیم و در این همانقدر به سمت دیگران میرویم که خودمان را پس میکشیم با بازمییابیم. هویت و ارتباط تنها وقتی ممکن فرض میشوند که فضای بین ما بتواند یک زخم باز باشد و من بتوانم در موضع چشم انداز شما ساکن شوم و اگر برایم محال باشد که موضع با چشم انداز شما را اختیار کنم ...