یک شب گرم تابستانی، با ماه پر و هالۀ جذبه و الهام. مانکن در ویترین و عروسکها در زیرشیروانی به جنبش درمیآیند. بچهها از نوایی در دوردست از خواب برمیخیزند. دختری در حیاط با محبوب شبحوارش دیدار میکند. نویسندۀ درماندهای که بداحوال است و به مهتاب بد میگوید... جادویی دیگر از استیون میلهاوزر. شمایی که اصلا دلش را ندارید تنها زندگی کنید، دیگر نباید دلتان به حال من بسوزد. ماهایی که تنها زندگی میکنیم، عادتهای بامزهای هم پیدا میکنیم چون کسی نیست که چیزی را به ما گوشزد کند. گاهی فقط یک لنگه جوراب میپوشیم، در شبهای تابستان با صدای بلند حرف میزنیم. چقدر خوب است در چنین شبی در حیاط قدم زدن و تازگی چمن را بوییدن. مطمئنا هیچ قانونی این را ممنوع نکرده.