داستان این رمان "هیچ" در بارسلون پس از جنگ داخلی اسپانیا می گذرد. این رمان توسط شخصیت اصلی آن، آندریا، یتیمی روایت می شود که خاطرات خوبی از خانواده مرفه خود در بارسلون دارد و در صومعه ای در استان اسپانیا بزرگ شده است. دولت به آندریا بورسیه تحصیلی و کمک هزینه معیشتی اعطا کرده است تا بتواند در دانشگاه تحصیل کند. او به بارسلونا به خانه مادربزرگش سفر می کند، اما متوجه می شود که خانه کثیف و در حال فروپاشی است. به نظر می رسد که مادربزرگ ضعیف و مومن کاتولیک او از محیط فلاکت بار خود بی خبر است. همچنین در این خانه در حال فروپاشی، عمه ای سختگیر و کنترل کننده، آنگوستیاس، عموی سرکش، اما با استعداد موسیقی، رومن، عموی دیگری به نام خوان زندگی می کند که از همسر زیبایش گلوریا سوء استفاده می کند. کل گروه در طول اقامت آندریا مرتبا با هم برخورد می کنند و آنگوستیاس در نهایت با ورود به صومعه فرار می کند. آندره آ در دانشگاه با دختری ثروتمند به نام انا دوست می شود که رابطه عجیبی با عموی آندریا رومن آغاز می کند. او وانمود میکند که از او مراقبت میکند، اما واقعا دارد انتقام رفتار بد او با مادرش را سالها قبل میگیرد. رومن درگیر بازار سیاه می شود، اما گلوریا او را به مقامات گزارش می دهد. او از ترس دستگیری توسط پلیس فرانسه خودکشی می کند.