ما، همگی پرسشهایی از خداوند داریم. چرا زندگی من سخت است؟ چرا فلان عزیز من از دنیا رفت؟ چرا نمیتوانم آدم موفقی باشم؟ چرا این قدر آشفته حالم؟ چرا به فلان بیماری مبتلا شدم. چرا جهان پراز این همه بی عدالتی است؟ چطور میتوانم با خویشتن خودم و با عزیزانم ارتباط نزدیکتری برقرار کنم؟ پس از مرگ خواهم توانست عزیزانم را بازشناسم؟ آیا اصلا بعد از مرگ جهان دیگری وجود دارد؟ اگر جهان دگیری وجود دارد این جهان چگونه مکانی است؟ آیا بهت و جهنم راست است؟ آیا حلول روح در جسمی دیگر حقیقت دارد؟ آیا ارواح و فرشتگان محافظ واقعیت دارند؟ و آیا می توان باور دات که در ججهان هستی معرفتی لایتناهی وجود دارد که می توان آن ارتباط برقرار کرد و از آن در جهت بهبود زندگی دنیوی خود بهره جست؟ و یا نه، ما صرفا محصول فرعی و تصادفی فرایندهای شیمیایی ای هستیم که آن را حیات نام نهاده ایم؟ چنانچه در تاریخ ثبت شدهی بشری مشهود است ، انسان همواره در پی یافتن پاسخی به این پرسشها بوده است . برخی از پاسخهای بشر بر پایه باورهای مذهری و اعتبادی استوارند، بعضی دیگر مبتنی بر واقعیات علمی هستند و تعدادی دیگر نیز از خیال پردازیها و تخیلات انسان ناشی شدهاند. اما تعداد خیلی معدودی از این پاسخها از تجربیات واقعی فرازمینی نشات گرفته اند - تجربیاتی که طی آن افراد توانسته اند مستقیما با خود انرژیهایی که ارواح می خوانیمشان و مهم تر ا زاین با متعالیترین درجه ی خرد و نور و عشق هشتی که خدا می خوانیمش - ارتباط برقرار کنند. ما برای ایجاد این ارتباط از نیرویی فطری به نام حس ششم یا معرفت شهودی بهره میگیریم. این نیروی خدادادی وسیله اای است که روح هر انسان را مستقیما با جهان هستی پیوند میدهد. من شخصا خیلی خوش شانسم بودم که در اوان کودکی موفق به کشف این قدرت شهودی شدم. در کودکی میتوانستم ارواح را ببینم ، افکار افراد را بخوانم، و آینده را پیش بینی کنم. در ابتدا، این قابلیتها مرا به وحشت انداخت چرا که قادر به درک آن ها نبودم اما نهایتا توانستم به آن ها همچون عطیه ای آسمانی نگاه کنم. به کمک عده ای از اساتید و به واسطهی تلاش های خودم آموختم (و هنوز هم در حال آموختنم) که چگونه می توان معرفت شهودی خویش را تا بالاترین حد ارتقا بخشید و سال ها بعد هم آموختم چگونه می توان به دیگر افراد کمک کرد، تا آن ها نیز معرفت شهودی خویش را پرورش دهند.