"تارا" در رشتهی مامایی درس میخواند و نزد مادربزرگش در تهران زندگی میکند، در حالی که خانوادهی او در شیراز ساکن هستند. تارا به طور اتفاقی با پسری به نام "ماهان" آشنا میشود که در رشتهی پزشکی تحصیل میکند و به او دل میبندد، اما خانوادهی عموی تارا، او را برای پسرشان، پیمان، در نظر گرفتهاند. اما تارا که به ماهان علاقه دارد به آنها پاسخ منفی میدهد. سرانجام تارا و ماهان به عقد یکدیگر درمیآیند. در همین زمان ماهان برای ادامهی تحصیل در کشور هلند بورسیه میگیرد و از تارا میخواهد که برای رفتن به هلند آماده شود. اما تارا طی سانحهای پاهایش فلج میشوند. ماهان در ابتدا حاضر نمیشود به تنهایی به هلند برود اما با اصرار زیاد مادرش و تارا به تنهایی به هلند سفر میکند. ماهان پس از ورود به هلند با دختر عمویش، مینا، رابطه برقرار کرده و از تارا جدا میشود. تارا پس از این ماجرا با پیمان ازدواج میکند و صاحب دختری با نام "ترانه" میشود. پس از سالها ماهان به ایران بازمیگردد در حالی که خواهان دیدار تاراست. تارا به درخواست همسرش به دیدن ماهان میرود. ماهان از کارهای گذشته بسیار پشیمان و شرمنده است و از تارا میخواهد که به او فرصت دیگری دهد تا گذشته را جبران کند، اما تارا به او میگوید که به همسر و دخترش بسیار علاقه دارد و از این که با پیمان ازدواج کرده بسیار راضی و عشق واقعی را در کنار او درک کرده است.