اگر میخواهید اثری ورای موج بهظاهر ضدنژادپرستانهی این سالهای ادبیات و سینمای آمریکا و به خاصه اسکاریهایی همچون دوزاده سال بردگی و کتاب سبز بخوانید، مندینگو یا بردگان سیاه نوشتهی کایل آنستوت، شگفتزدهتان میکند. رمانی که در 1957 نوشته شده و وقایع داستانش در دههی 1830 میگذرد، ولی چنان روایتی منحصربهفرد با فرمی قطعهقطعهگونه دارد که واقعیت داستانیاش یادآور کلانترین روایتهای آخرالزمانی، دستوپیایی و آیندهبین است! مزرعهی پنبهی بزرگی با مالکیت ماکسولهای پدر و پسر، محمل فرمی از بردهداریست که نمونهی مثالیای نمیتوانیم برایش متصور شویم. مندینگو نژادی از سیاهان آمده از غرب سودانند که زیبایی صورت و اندام، همراه با بدن نیرومندشان، زبانزد است و ماکسولها با ابداع شیوهی تربیتی و اخلاقی ویژهای که احترام و مهربانی متظاهرانهای درونش نهفته است، این بردگان را در خوف و رجاء گوش به فرمان و مطیع نگه میدارند. کتاب بردگان سیاه شکل هنرمندانهای از منتهای ریا و تزویر نهفته در پستترین و غیرانسانیترین مناسبات جامعهی نژادپرستیست که مردمانش خودشان را انسان برتر میدانند و به هرکسی غیر از خودشان به دیدهی تحقیر مینگرند. تفاوت رمان آنستوت با دیگر نوشتهها در همان شدتها و هیاهوهایی نهفته که بسیاری از آثار پیرامون بردهداری روی آنها مانور دادهاند و این رمان از آنها حذر کرده و به جایش روابطی به غایت پیچیده، رازآلود و درعینحال پرتپش و تشویش را نشانده، گویی زیر پوست مزرعهی ماکسولها و طریقت بردهداریشان، کوه آتشفشانی آمادهی فوران است. بردگان سیاه را با آرامش و طمأنینهاش باید همراهی کرد و به انتظار انهدام بزرگ نشست که خصلت هر رخدادیست.