داستان جاوید روایت واقعی زندگی پسری زرتشتی است که به قصد گرفتن خبری از خانواده اش، با عموی پیر و کم توانش از یزد، راهی تهران می شود و همین سفر او را چندین و چند سال اسیر تهران و دربار قاجار می کند. داستان جاوید در اواخر دوره ی حکومت پراغتشاش قاجار و ظهور رضاخان اتفاق می افتد. پدر جاوید، هرسال پیش از نوروز، برای شازده ملک آرا، یکی از بیشمار شازده های تن پرور دربار قاجار، بار آجیل و خشکبار می آورده، تا اینکه اقوامش در یزد شش ماه از آنها بی خبر می مانند. جاوید، پس از مراسم “سدره پوشی” اش، حالا به عنوان یک زرتشتی بالغ و کامل، تصمیم میگیرد به تهران بیاید تا از پدر و مادر و خواهر سه ساله اش خبری بیابد. در راه عموی پیرش، که موبد موبدان اتشکده ی یزد بوده، از دنیا می رود و پسرک چهارده ساله را در این سفر تنها می گذارد. اندکی بعد جاوید می فهمد که با پای گذاشتن در خانه ی ملک آرا، سند هفت سال بردگی و اسارتش را امضاء کرده است. حالا جاوید، به عنوان یک زرتشتی که همیشه نیکخواه است و به اصولش پایبند، در برابر دنیای بیگانه ای قرار می گیرد که سیاه است و آلوده، و هرچند سعی می کند خود را از این الودگی دور نگاه دارد، باز هم هجمه ی این منجلاب او را تهدید می کند. جاویدی که آموخته بود و بسیار اندوخته بود حالا باید در مقام عمل درس پس دهد.