خیلیها فکر میکنند ماجرا از هنگامی شروع شد که گاوریلو پرنسیپ صرب در آن خیابان خاکی سارایوو و درست روبروی آن کلاهفروشی مشهور، دست به ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند زد، درحالیکه خیلی پیشتر از آن، فرانتس یوزف اول، امپراتور پیر و خرفت اطریش – مجارستان، نیکلای دوم، امپراتور جنزده و خرافاتی روسیه و جورج پنجم، پسرخالهی آلت دست سیاسیون لژهای لندناش، ویلهلم دوم بدطینت بددهن آلمانی و ... همگی تصمیمشان را برای جنگ بزرگ گرفته بودند و قرار بر این بود که بیش از ده میلون نفر را در طول چهار سال بکشند که کشتند! در این میان زندگانی هم به جا ماندند که از مرگ برخاسته بودند و مردهتر از مردگان بودند. پدربزرگ دیوید دیوپ یکی از کسانی بود که در جنگ دوم حضور داشت و نویسندهی کتاب شب، همهی خونها سیاهاند، هرآنچه از تجربهی پدربزرگش در جنگ دوم میدانست را به ماجراهای سنگالیهای حاضر در جنگ اول پیوند داد. دیوید دیوپ، برندهی جایزهی بوکر و گنگور، از سالها سکوت پدربزرگ کهنسال حاضر در جنگ دوم روایتی بیرون میکشد در اتصال با یکی از آن 135 هزار سنگالی که در ارتش فرانسه در جنگ اول جنگیده بودند. این رمان درخشان که در فرانسه به «برادر روحی» مشهور است و در ترجمهی انگلیسی به «شب، همهی خونها سیاهاند»، حکایت سربازیست که پس از مرگ رفیق دیرینش به چنان جنونی دچار میشود که سبعانهترین خصایص انسانی در او بیدار شده و نفرت از هرآنچه میتواند دشمن باشد در او تا سرحداتش شعله میکشد. شب، همهی خونها سیاهاند، به آوار جنونی نظر دارد که از مرزهای کنترل آدمی بیروناند و او نمیداند که برابر اخلاق، نجات مام میهن، افسانهای بیش نیست و شاید هیچوقت هم این را نداند!