صادق چوبک، این ناتورالیست تلخاندیش دردمند، با داستانهای یگانهای مثل «انتری که لوطیاش مرده بود»، که حیوان قصهی چوبک، پیوسته به جهان مینگرد، سکوت میکند، مویه میکند، فکر میکند، راه میرود، میایستد، تقلا میکند، گذشته و حال را میکاود و نسبتش را با محیط و آدمها، جغرافیا و زمان، میسنجد و دست به واکنش میزند. یا آن موش شعلهور شده به دست آدمها در قصهی «پاچهخیزک» که در لحظهای رها شد و جهید به زیر تانکر نفت و دیگر فرصتی نبود که کسی بتواند از آن انفجار جان سالم درببرد! و اینها فقط بخشی از عظمت کار نویسندهی تنگسیر، چرا دریا طوفانی شده بود و سنگ صبور است. این نویسندهی بزرگ جنوب علاوه بر داستان و رمان، تعدادی نمایشنامه هم در کارنامهاش دارد که عمدتا به عکس قصههای تلخ و خونبارش، طنّاز و شوخ و درعینحال ضربه زنندهاند. کتاب «توپ لاستیکی» نمایشنامهی کوچکی از صادق چوبک است که توصیفی حقیقی از مضحکهی زیستن در سیستمی فاسد است که روابط قدرت و ثروت دایرهی تشخص و ارزش آدمها را معلوم میکند. این نمایشنامه روایت عدم امنیت در ساختاریست که از وزیر تا پادو برابر قدرت مطلقهی مستبد صاحب اختیار دون و فرومایهاند و هرکسی بنا به نزدیکی کمتر و بیشترش به آن قدرت مطلقه در هر لحظه از بودنش احساس خطر کمتر یا بیشتری میکند. توپ لاستیکی نمایشنامهی کوتاهیست که در آن میرزامحمدخان دالکی، وزیر کشور، یک روز تمام به خاطر حضور بیخبر یک پاسبان بیرون از در خانهاش، با هزاران ترس و محنت سروکله میزند و در نهایت هم همه برابر قدرت، مضحکهای بیش نیستند!