بسیاری با فروپاشی شوروی، جشن و پایکوبیها برگزار کردند که دیگر مارکس و مارکسیسم تمام شده، اما هنوز یک دهه بیشتر نگذشته بود که از آغاز هزارهی سوم، با بالا آمدن بوی تعفن سرمایهداری همهگستر جهانی و حقایق برآمده از دل پژوهشهای تازه و رسانههای آزادتر، باگشت به مارکس و مارکسیسم تبدیل به ضرروتی شد که ناگزیر بودنش بیش از هر زمان دیگری هویدا بود. کارل مارکس که به حق تأثیرگذارترین انسان چند قرن اخیر است، کسی که هرآنچه امروز حق حیاتی خود میدانیم (ساعت کار حداقلی روزانه، حق بیمه، دستمزد مکفی، حق بازنشستگی، آموزش عمومی، بهداشت و درمان عمومی، حق و امکان تفریح و فراغت برای همگان و ...) برآمده از نوشتهها و مبارزات اوست، امروز بیش از هر زمان دیگری الزام خوانش و تفسیر دوبارهاش از منظرها و رویکردهای مختلف احساس میشود. کتاب «مارکس انسانشناس» پژوهش مفسرانهی «تامس پترسون» دربارهی بخشهایی از آرای مارکس است که کمتر به آن پرداخته شده است. مارکس با توجهش به انسان در مقام موجودی اساسا اجتماعی معتقد بود که ورای هرچیزی، تکتک کنشهای انسان در مواجهه با جهان اجتماعی و پدیدههای آن دیده و سنجیده میشود. تامپسون در این کتاب سویههای مهم اندیشهی مارکس که به انسان اجتماعی، نظام طبقاتی، ازخودبیگانگی، استعمار، استثمار و ... میپردازد را زیر نظر میگیرد و مارکس انسانشناس را به شدت متأثر از وجوه انتقادی جنبش روشنگری معرفی میکند.