میتوان گفت که والدین سی و چهل سال پیش شروع کردند به تربیت بچهها به شیوههای بسیار متفاوت با شیوههای تربیتی بچههای نسلهای قبل. تا پیش از آن، بچه مفهوم خود را داشت. زمین میخورد، لباسهایش خاکی میشد، با بچههای دیگر بازی میکرد و هر کاری که بچه ها تا آن موقع انجام داده بودند انجام میداد. در ماشینهای بدون صندلی ایمنی مینشست، به تنهای مدرسه میرفت، در زمینهای خاکی بازی میکرد و غذاهایی که یک عالم مواد رنگی داشتبا ولع نوش جان میکرد. با این همه، همگی ما جایی در میانههای راه ناگهان کمی سردرگم شدیم. زدنگی شلوغتر و پیچیدهتر شد. این کتاب قرار نیست پر از مطالبی باشد که استرس و فشارتان را بیشتر کند. تربیت بچهها به اندازه کافی سخت است. نیازی نیست سختترش کنیم. این کتاب میگوید چطور بدون اینکه عقلتان را از دست دهید، ده سال اول زندگی بچهتان را پشت سر بگذارید. بچهه بزرگ کردن و عاقل ماندن راحت نیست، ولی شدنی است. این کار شدنی است هرچند گویی باور کردنش سخت است. البته اگر میخواهید بدانید چطور تارکین یا پورتیا کوچولویی بزرگ کنید که در چهار سالگی با پیانو موتسارت بزند، این کتاب مناسب شما نیست. ولی اگر میخواهید راهی پیدا کنید تا ده سال اول را بدون دیوانه شدن سپری کنید، این کتاب برایتان مناسب است. درست است این کتاب درباه شماست نه درباره بچه موتسارت بزرگ کردن، اما اگر عقلتان سرجایش باشد، احتمالش زیاد است که بچهای باهوش، شاد و متعادل بار بیاورید.