درست لحظاتی پیش از اجرای حکم تیرباران و دقایقی پس از اینکه اعضای حلقهی پتراشفسکی به اجبار صلیب را بوسیده بودند تا حکم تیربارانشان اجرا شود، یکی از مهمترین احکام بخشش تمام تاریخ از راه رسید و تزار نیکلای اول، حکم مرگ فیودور داستایفسکی و دیگر اعضای پتراشفسکی را لغو کرده و آنها را از جوخهی اعدام به اردوگاه کار اجباری در امسک سیبری منتقل کرد. شاید این تنها لحظهای از دوران خاندان رومانفهاست که تاریخ بشر به خاطرش باید قدردانشان باشد؛ تزار روسیه جلوی مرگ یکی از بزرگترین نویسندگان و اندیشمندان تمام دورانها را گرفت، آن هم در زمانی که او هنوز شاهکارهایش را ننوشته بود. با اینهمه سالهای زندان، بازجوییها، تبعید به سیبری و به خاصه آن چند دقیقهی حضور در جوخهی اعدام، هیچگاه داستایفسکی را رها نکردند و او همواره چه در آثار داستانیاش و چه در کتاب «استنطاق» که مجموعهی همهی آن بازجوییها و روایت آن تجربههای هولناک است، به آن ماجراهایی که بر جسم و ذهنش گذشته، پرداخته است. داستایفسکی در استنطاق، با جزءنگری که همواره به آن شهره بوده و هست، پروندهی خودش و یارانش در حلقهی پتراشفسکی را شرح داده و چیرهدستی مثالزدنیاش را در روایت آن روزها و سالهای دهشتناک با ظرافت و واقعنگری به کار برده است. استنطاق فیودور داستایفسکی، ناداستان یگانهی داستاننویس بزرگیست که همهی فلسفه، روانشناسی، هنر و خودنوشتن، پس از او جلوهی دیگری یافت.