این کتاب از سه ضلع مثلث دیدار و باور و یقین می گذرد که اگر چشمت یکیش را ندید، با دوتای دیگر یک اندیشه در ذهنت تهنشین شود. این کتاب به من میگوید کمی مرا ورق بزن، به شعرها نگاه کن، بعد دوربینت را بردار و برو عکس بگیر. یا نه، به عکسها نگاه کن، هروقت چیزی در تو تکان خورد، کاغذ و قلم را بردار و شعر بگو. در این کتاب با یک عاشق مواجه میشوی که برخی اوقات واژهها برای بیان احساسش کار نمیکند، بدین جهت گاه لازم است به یک تصویر نگاه کنی، همچنانکه وقتی دونفری راه میرویم، حرف میزنیم، نگاه میکنیم، ساکت میمانیم، میخندیم، گاهی لازم نیست چیزی بگوییم، کافیست هردومان به یک تصویر نگاه کنیم و یک چشم در چشم شدن، یک لبخند، و تمام. و همچنان به راه رفتنمان ادامه میدهیم. مجموعهی این راه و نگاه و حرف، خاطرات ماست. و این کتاب خاطرات راه آدمهایی است که در طول مسیر به نگاه و زبان مشترک رسیدهاند. طرف نقل یکدیگر شدهاند، و دارند احساس آدمی را مورد خطاب قرار میدهند که از این دارایی محروم نباشد.