نیوت با دوستانش به جهنم رفته و برگشته است. راهی پر پیچ و خم و مرگبار. اما اکنون او باری بر دوش دارد که نمیتوان آن را با توماس و دیگران تقسیم کرد. و نیوت نمی تواند این فکر را تحمل کند که دوستانش در حال تماشای فرود او در جنون و تسلیم شدن به ویروس هستند. نیوت تنها با گذاشتن یک یادداشت، قبل از بازگشت گلیدرز از مأموریت خود به دنور، کلرادو، برگ را ترک می کند. در آنجا، او کابوس تلخ زندگی در خیابان ها را تجربه می کند، از دست مبتلایان و کسانی که آنها را شکار می کنند فرار می کند، تا اینکه در نهایت به کاخ کرانک می رسد، آخرین محل برای افراد بی امید. اگرچه نیوت فکر می کرد که از دست دوستانش فرار می کند تا آنها را از دست خود نجات دهد، اما در طول راه با مادر جوانی به نام کیشا و پسرش دانته آشنا می شود که در نهایت نیوت را به گونه ای نجات می دهند که او هرگز تصورش را نمی کرد. کاخ کرانک که در جریان وقایع آخر جلد قبلی اتفاق میافتد، داستان نیوت را بیسابقه از درون ذهن خودش روایت میکند، زیرا او در جستجوی معنایی در زندگیای است که به طرز وحشتناکی آن اشتباه رفته است. او قبل از اینکه مسیرش به نتیجه اجتناب ناپذیرش ختم شود - و آخرین ملاقات با بهترین دوستش - سعی خواهد کرد سرنوشت جدیدی را محقق کند.