ما در گفتارهای ادبی در ادبیات قرن نوزدهم، نسخه متفاوتی از تمایز بین نگرههای محاکات افلاتونی و ارسطویی را مشاهده میکنیم. رویارویی زبان با جهان مادی، آشکاری کمتری را نسبت به هنرهای تجسمی دارد. بدین سان، تمایزهای میان دو تفسیر بازتاب دهی و عرف گرای رئالیسم در ادبیات از صورت یگانهای برخوردار میشوند. از همه مهمتر، این تمایزها، صمیمت و گرمی نویسنده را مورد توجه قرار میدهند. نویسندگان رئالیستی اغلب ادعای خود مبنی بر وفاداری محاکاتی خود را با اعلام صداقت و عینیت در اهداف و قصدهایشان، مستحکم میکنند تا این که با مطابقت دقیق کارکرد واقعیت چنین کنند. در اینجا، رئالیسم یک آرمان اخلاقی است. تئودور دریسر، رمان نویس آمریکایی، در اینباره مینویسد: «چکیده و جوهره امر ادبی و نیز اخلاقیات اجتماعی را شاید بتوان در سه واژه کوتاه نمود: حقیقت را گفتن». پیوند هنر با حقیقت گویی، در واقع انگاره هنر افلاتون، یعنی هنر چون آیینه را از نو تعبیر میکند. نویسندگان رئالیستی به جای این که ادبیات را به دلیل گرایش آن به بازتاب جهان سرزنش کنند، این آیینه را به استعارهای از گفتن حقیقت و صداقت آثار هنریشان بازتعبیر کردند و...