"نظریههای جدید در مطالعات ادبیات نمایشی و تئاتر" اثری است از "صادق رشیدی" که در آن با "رویکردی بینارشتهای"، به بررسی این نظریهها میپردازد. در اوایل قرن بیستم، بیشتر نظریهپردازان به شیوهای بسیار کمتر رادیکال با نمایش برخورد کردند. نظریهپردازان علاقهمند به پیشینه سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی درام یا نمایشنامهنویسی، معمولا طرفدار رئالیسم بودند و در زمرهی قهرمانان درام آموزشی مانند جورج برنارد شاو بودند. این جهتگیری بیشتر مرهون مارکس و سنت منتقدان مدنی روسی و همچنین پوزیتیویستهایی مانند تاین بود که بر اهمیت موقعیت تاریخی یک اثر تأکید داشتند. نظریهپردازان متافیزیک یا زیباییشناسی، مانند سمبولیستها، درام را وسیلهای برای تماس با واقعیتی عمیقتر و به طور معمول پنهان میدانستند. تئوریهای کارل گوستاو یونگ و زیگموند فروید الهام جدیدی را برای چنین نظریهای ارائه کرد و ناخودآگاه، موقعیت نظری مشابهی با دیونوسیای رمانتیک یا گیست پیدا کرد. تضاد بین نظریه اجتماعی و متافیزیکی، در قالبهای مختلف، بحثهای زیادی را در "نظریههای جدید در مطالعات ادبیات نمایشی و تئاتر" قرن بیستم برانگیخته است. سوررئالیسم اولیه به وضوح جهتگیری متافیزیکی داشت و الهام بخش آرتو بود، که رد زبان گفتمانی او بازتاب برخی دغدغههای سمبولیستی است و جستجوی او برای قلب متلاطم هستی، رمانتیسم آلمانی را به یاد میآورد. اکسپرسیونیستهای اولیه المانی همچنین احساس میکردند که نمایش میتواند جنبه پنهان روان انسان را آشکار کند، اگرچه اکسپرسیونیستها به سیاست و جامعه نیز توجه داشتند و بیتردید بر تئوری و عملکرد برتولت برشت، معروفترین نماینده نظریه اجتماعی قرن، تأثیر گذاشتند. برشت تئاتر حماسی خود را در تقابل با تئاتر «دراماتیک» یا «ارسطویی» قرار داد، اگرچه در واقع هدف نزدیکتر او تئاتر بورژوازی قرن نوزدهم بود که برشت، مانند واگنر و مارکس، آن را کالایی در خدمت سیستم میدانست. "صادق رشیدی" با "رویکردی بینارشتهای" در این کتاب، به "نظریههای جدید در مطالعات ادبیات نمایشی و تئاتر" میپردازد.