هیچ کس یک بازنده را دوست ندارد، کسی را که به او زور گفته شود دوست ندارد. با این حال اکنون در این موضع ایستاده ایم، بزرگترین ابرقدرت روی زمین که همه شکست مان می دهند. این پیروزی نیست. ما رئیس جمهوری داریم که تلاش می کند سخت گیری کرده و حد و مرز تعیین کند اما وقتی از این خط و مرزها تخطی می شود هیچ عکس العملی در کار نیست. و وقتی با کشورهای خارجی مذاکره می کنیم چه می شود؟ بلند نمی شویم. تهدید نمی کنیم که می رویم و از همه مهم تر نمی رویم. مدام امتیاز می دهیم. این پیروزی نیست. اگر من این طور تجارتم را اداره می کردم خودم را اخراج می کردم. یکی از بدترین توافقات تاریخ مان را درنظر بگیرید- «معاهده ی» هسته ای با ایران که جان کری مذاکره کرد و پرزیدنت اوباما به کنگره تحمیل کرد. (یا به عبارت دیگر حزبش را متقاعد کرد تا از آن حمایت کرده و مانع هرگونه مناظره یا رای گیری بر آن شوند.) احتمالا این مهم ترین معاهده ی عصر ماست و رهبران بسیار احمق ما در واشنگتن دی سی حتی نتوانستند برایش مذاکره ای تشکیل داده و رای گیری کنند. رونالد ریگان می گفت «اعتماد کن ولی راستی آزمایی کن» - اما در این مورد ما هیچ بخشی از این پند را پیروی نمی کنیم. چطور می توانیم به مردی مثل آیت الله خامنه ای اعتماد کنیم؟ درست یک ماه قبل از اینکه معاهده را بپذیریم تاکید کرده بود که کشورش عهد کرده اسرائیل، مهم ترین هم پیمان و شریک دیرینه مان در حفظ برخی ثبات ها در منطقه را نیست و نابود کند. این پیروزی نیست از دیدگاه من این یک مسامحه ی مجرمانه است. بعد وقتی همه ی جمهوری خواهان از این توافق انتقاد کردند (و برخی از دموکرات ها هم همینطور) پرزیدنت منتقدان اش را به دشمنان مان تشبیه کرد. به عبارت دیگر او به دوستان و هم پیمانانش خیانت کرده و بعد با تشبیه منتقدان اش به دشمنان مان از معاهده اش دفاع می کند. این است دیپلماسی موفق ما؟