نویسنده نوجوانان را به دنیایی فانتزی می برد و با شخصیت اصلی داستان که دختری به اسم داناک است همراه می شود تا مسیر دانایی و دانا شدن را به نوجوانان نشان بدهد. در شبی سیاه و تیره در دهکده ی باران دختری به دنیا آمد که چشمانی عسلی و پوستی گندمگون داشت. پدرش او را در پوست شیر پیچید و از خداوند خواست دخترش مانند، شیر، شجاع و بی باک باشد. مرغ آمین که از فراز خانه می گذشت دعای پدر را شنید و گفت: «آمین!» مادر گفت: «خوب است که شجاعت و دلاوری با خردمندی همراه باشد، خداوندا به دختر من دانایی و خردمندی ببخش.» اما مرغ آمین که از فراز خانه گذشته بود دعای مادر را نشنید. به این ترتیب، دخترک که داناک نامیده می شد دلاورترین دختر دهکده ی باران شد اما...