اختراع زبان و درنهایت به وجود آوردن ادبیات موجب شد بشر بتواند بسیاری از چیزهایی که میدید و میشنید و میخواست شرح داده و توصیف کند را به بیان درآورده و روایت کند، از حالات و حرکات خودش و دیگر آدمیان تا طبیعت و حیوانات و حتی بخش زیادی از وضعیتهای روحی حاصل کشف و شهودهایی که میتوانست با کلمهها بیانشان کند. اما بازهم همواره انبوهی امور بیاننشدنی وجود داشتند که سرگشتگی و آشوبی را موجب میشدند که آرامآرام او را به سوی دریافتی از جهان بردند که بعدترها به ابدیّت و ذات قدسی عالم متصلش کردند؛ عرفان از این لحظه بود که شکل گرفت. کتاب «سرگشتهی راه حق» داستان یکی از آن شهودهای انسانیست که نشان میدهد چهگونه اتصال به حق همان غرق شدن در مسیر یافتن حقیقت است. نیکوس کازانتزاکیس، زندگی مردی غرق در ثروت و مکنت را روایت کرده که دیدار هیبتی انسانی، راه و طریقت بودن او در جهان را چنان دگرگون میکند که از مردی عیاش، سرگشتهی راه حقی میسازد همعرض پولس قدیس. شاید شمسوارگی لئوست که فرانسوا را به قدیس فرانسیس تبدیل میکند و البته آن امر بیاننشدنی در میان کلمهها و جملههای شکل گرفته در گفتوگوهایشان و قلبهایی که حرف نمیزنند و آدمیانی که قلبهایشان بیشتر از چشمهایشان میبینند!