در این کتاب ماکسیم گورکی جوانی خود را با ساده ترین زبانی شرح می دهد. جنبه فکری این کتاب بر جنبه داستانی آن می چربد. مسائل ضروری اجتماعی و فلسفی مورد بحث قرار می گیرد. افکار گوناگونی تجلی کرده و مورد تحلیل واقع می شود. ن.یورنیف دوست ماکسیم گورکی فکر دانشکده رفتن را به سر او می اندازد و گورکی را ترغیب می کند که برای ورود به دانشکده به قازان برود و در همین روایت است که با رسیدن به قازان پی می برد دشواری تحصیل در دانشکده های دوره تزاریسم این فرصت را نمی دهد و می گوید که «من اگر فکر رفتن به ایران را می کردم از فکر رفتن به دانشکده عاقلانه تر بود» ، هرچند امکان به دانشکده رفتن راوی / شخصیت اصلی داستان در این روایت فراهم نمی شود اما فرصتی به دست می آید تا ماکسیم گورکی مانند سایر آثارش روزگار سیاه مردم روسیه در دوره تزاری را روایت کند. ماکسیم گورکی در رمان دانشکده های من می گوید: «نتیجه افکارم از سر گذشت های خویش و کتاب هایی که خوانده بودم به دستم آمده بود . برای این که از یک امر واقعی داستان عجیبی بسازم و رشته نامریی در اساس آن ریشه دوانیده باشد زیاد به خود زحمت نمی دادم».