پرندهای در پرواز را ببینید که هرآن در حال گسستن از فضاییست که در آن پرواز میکند؛ گونهای رفتن ورای همان چیزی که در آن درحال حرکت است! خیال چهگونه چیزیست که میتوان به پروازش درآورد و هرچه پرواز میکند بازهم در یک مطلق بینهایت درحال فرارویست؛ قوهی خیال و آنچه ذهن توان انجامش را دارد، حامل نوعی از بیمنتهاییست که هیچ نیست جز واقعیت در جریان، هرآنچه میتوان رویایش را داشت، آن چیزیست که بهواقع وجود دارد و در جریان و حرکت است. کتاب «هوا و رویاها»ی گاستون باشلار، کندوکاوی در فهم پیوند ناگسستنی خیال و واقعیت است، در باب خاصیت سیّال و هواگون خیال که در همین مادیبودگی هواست، در همین عنصری که از زمین به منتهای آسمانها در حرکت است و حرکت همهسویهاش، منادی واقعی بودن خیال است. هوا و رویاها تأکید بر دیالکتیک میان بالا و ژرفاست، آنجا که قوهی خیال، تخیّل هماره حاضر، میتواند به آنی اعماق جهان زیرین را به بلندترین بالابلندیهای هستی متصل کند. «هوا و رویاها: جستاری در تخیّل حرکت» را میتوان در امکانیّتی که عشق ارزانی میکند دید، به مثال این سطور توسنل: «هرگز عاشق کسی نشدهام، الاّ آنکه بدو بال بخشیده باشم.»