یک شب بابا که از خریدن بخاری ناامید شده، با یک غصهی بزرگ و چاق و چله که هیچجوری نمیشود قورتش داد، به خانه برمیگردد. حالا غصه را همه میبینند، از مامان گرفته تا داداش و دوقلوهای کوچولو. غصههای بزرگ معمولا اینطوریاند و همه آنها را میبینند. اما همهی آدمها واکنش یکسانی در برابر او ندارند. بعضیها سعی میکنند غصه را نادیده بگیرند و به چیزهای دیگر فکر کنند، بعضیها در غصهشان غرق میشوند و بقیهی قشنگیهای زندگی را یادشان میرود، بعضیها هم مثل خانوادهی داستان ما غصه را میپذیرند و با آن کنار میآیند. چون خوب میدانند که هیچ غصهای ماندگار نیست و دیر یا زود از پیش آدم میرود و غصهی شخص دیگر یا چیز دیگری میشود.