یک اقتصاددان بهشدت راستکیش ایرانی، یکی از همان سردستههای حلقهی نیاوران، در بخشی از فیلم «مینور – ماژور» آرزویش را اینطور شرح میدهد که دوست دارم به «انسان طبیعی» بازگردیم، انسانی که طبیعی زندگی میکند و منافع خودش و زندگیاش را دنبال میکند و ... . این ترکیب گولزننده و سرشار از حماقت «انسان طبیعی» همان چیزیست که با آن سرمان را بریدهاند و این جهان را اینچنین، لحظهبهلحظه، غیرقابل سکونتتر کردهاند! تصور کنید این انسان طبیعی چهطور با همین طبیعی بودنش، هیچجایی از طبیعت را طبیعی باقی نگذاشته که بتوان به آیندهی حیاتش خوشبین بود. دوستان عزیز، میدانم حال با خودتان میگویید بازهم یکی از آن حرفهای ضدسرمایهداری و ضد جریان شروع شد و تو که اینها را میگویی، بیا و یک بدیل برای سرمایهداری معرفی کن! باید به شما بگویم دوستان عزیزم، که بیخیال بدیل سرمایهداری، چون در این مسیر، سرمایهداری خیلی پیشتر از پایان خودش، پایان جهان را رقم خواهد زد! مارک فیشر در کتاب «واقعگرایی سرمایهدارانه» دست روی این نکتهی اساسی گذاشته و شرح و بسطی شدیدا کامل و موجز ارائه داده که چرا واقعگرایی سرمایهدارانه، نه شکلی از واقعگرایی، که خود اصل واقعگرایی است! این واقعیت که ما را اشباح فراوان آخرالزمانی تمام عیار فراگرفته و سرمایهداری متأخر این تصور را با قدرتی عجیب و غریب در سر و جانمان فرو کرده که همین است که هست و امید واهی نداشته باشید و هیچ ارزشی ارزش نیست و هیچ باوری جز ابدیت سرمایه، پول، سود و منافع لحظهای، اهمیتی ندارد. فیشر در واقعگرایی سرمایهدارانه نقبی ژرف میزند به دل هرآنچه بر ما رفته و میرود، به خاصه در دهههای پایانی هزارهی دوم و سالهای آغازین هزارهی سوم و در این مسیر از فیلمها و داستانها و فکتهای بسیاری مدد میگیرد و نوری عظیم به دل تاریکی میتاباند، همچون همان انسان معاصر آگامبنی که خوب میداند معاصر بودن، چیست و چهگونه باید باشد.