از سال 1800 تا این زمان می توان سه دوره بزرگ کاملا مشخص در تاریخ فلسفه بازشناخت : از 1800 تا 1850 شکوفایی فوق العاده مذاهب فلسفی کاتولیکی که دو مستر و دو بونالد د رواکنش به قرن هجدهم بنا می نهد . . . به نظر می آید که به طور کلی، در این قرن،ذوق و قوت تحلیل،که مشخصه قرن هجدهم بود، روی در کاهش دارد.حتی پیش از پایان قرن هجدهم، ملاحظه می کنیم که روسو و بسیاری از اشراقیان از روشهای تحلیلی خسته شده اند و در کار تحقیق،به وسایلی فراتر از تحلیل روی می آورند، از قبیل ایمان،غریزه،وجدان،احساس،شهود،صیرورت تاریخی.برای فهم وحدت واقعی این جنبش وسیع که نمایندگان آن اغلب از یکدیگر بی خبرند، باید مخصوصا به ارتباط میان رونق مجدد «فلسفه دینی»و«اهمیت مابعد الطبیعی ای،که به تاریخ داده میشود» توجه کرد.