حتی اگر منتقدی سینهفیل هم نباشید، بازهم به یاد نیاوردن فیلمی که یک قاب، یک صدا یا یک تم از آن در ذهنتان باقی مانده، میتواند عذابآور باشد. ولی خب این ناتوانی در بهیاد آوردن، برای یک سینهفیل منتقد، شدت و حدت بیشتری به خود میگیرد و میتواند تا سرحدات جنون پیشش ببرد. چارلی کافمن، فیلمنامهنویس و کارگردان شهیر و گزیدهکار آمریکایی، این ناتوانی در یادآوری را دستمایهی رمانش «تبار مورچگان» قرار داده و از خلال قصهای پر از جزئیات، با طنزی تلخ و یگانه، به درون سینمای آمریکا و مسئلهی هالیوود و هالیوودیبودن، نقب زده است. قهرمان داستان کتاب، منتقد فیلمیست که دیگر فیلمی را بهیاد نمیآورد و تنها یک قاب در خاطرش مانده و باید با همین یک قاب مسیرش را بازیابد و دردناکی حافظهی ازدست شده را پشت سر بگذارد. داستان بیحافظگی از همینجاست که تبدیل به داستان رجعت میشود، داستان رفتن به تاریخ و کندوکاو ذهن مشوش و مغشوشی که تنها داراییهای حیاتیاش از دسترسش خارج شدهاند. کافمن در کتاب «تبار مورچگان» سینما در لحظههای اکنون را به باد استیهزا و تمسخر میگیرد و گویی به خودش در مقام یکی از نمودهای بارز این سینما و از مهمترین نمادهای فیلم آمریکایی متفاوت در سه دههی گذشته، حمله میکند. «تبار مورچگان» را شاید بتوان به مثابهی طعنهای دید به سینمایی که همهی برانگیزانندگیاش را چنان ازدست داده که دیگر چیزی برای یادآوری باقی نمانده است!