از همان آغازین روزهای سینما، این فلسفه بود که برابر آن جریان غالب هماره حاضر در محفلها و آکادمیهای هنر ایستاد و تأکید کرد که اگر نقاشی، معماری، ادبیات، موسیقی، تئاتر و ... را به دلیل تأثیری که بر عواطف گذاشته و نسبتهایی که مستقیم و غیر مستقیم با تاریخ و اکنون انسان و جهان دارند، هنر میخوانید، سینما نیز به همین صورت عمل میکند، حتی عمیقتر و پیچیدهتر از دیگر هنرها و با همین انگاره هنر است. نظریهپردازان بزرگ سینما مانند سرگئی آیزنشتاین، ژان اپشتاین، کریستین متز، بلا بلاژ و آندره بازن همانقدر فلسفهورزی را سنگبنای تئوریپردازی و نقد فیلم دانسته و ازآن استفاده کردند که فیلسوفانی مثل هانری برگسون، زیگفرید کرائوکر، ژیل دلوز و استنلی کاول. البته که سینماگران بزرگ همواره در جایگاه شاعران و متفکران بزرگ همهی دورانها، منظر ما به جهان، انسان و همهی پدیدهها را دگرگون کردند. اهمیت چارلی چاپلین، کارل تئودور درایر، روبرتو روسلینی، روبر برسون، ژانلوک گدار و ... نه فقط به فیلمساز بودنشان است؛ آنها شکل اندیشیدن ما را تغییر دادند. کتاب «فیلمسفه: فلسفهی فیلم ساخته» سه مقالهی مهم از نوئل کرول در مقام مهمترین فیلسوف سینما از دهههای پایانی قرن بیستم تاکنون است که منظری تازه است در مسیر فلسفهورزی دربارهی فیلمها. اگر این جملهی گدار که «سینما فرمیست برای اندیشیدن» را پذیرفته باشیم، کتاب فیلمسفه میتواند با ادلهها و رویکرد به شدت راهگشایش کمکحالمان باشد که چیستی، چرایی و چگونگی اندیشیدن در و همراه با فیلمها را درک کنیم و به کار بندیم.