روزی "رخساره" به همراه دوستان خود به کوه میرود و در آنجا با خانم دستفروشی آشنا میشود. این آشنایی سبب میگردد رازهایی از زندگی پدر رخساره آشکار شود. برملا شدن این رازها باعث ایجاد مشکلاتی در زندگی رخساره و پدرش میشود که با زیرکی پدربزرگ رخساره برطرف میگردد. رخساره دوستی با نام "سارا" دارد. آنها بسیار به یکدیگر وابسته هستند. روزی سارا به منزل رخساره میرود و در آنجا با پسرعمۀ رخساره، کوروش، آشنا میشود. کوروش به سارا دل میبندد و از او تقاضای ازدواج میکند اما سارا به دلایل متعددی نمیپذیرد. کوروش با پیگیریهای فراوان، سرانجام موفق میشود با سارا ازدواج کند. در این میان برای رخساره نیز اتفاقاتی رخ میدهد که موجب میشود او از کشور خارج شود و بدین شکل مسیر زندگی او نیز تغییر میکند.