این اثر در سه بخش تاریخی و تحلیلی- نظری، تاریخ و مراحل جهانی شدن، ماهیت و ابعاد آن و نظریههای مربوط، و بعد نقش و جایگاه ناسیونالیسم و دولتهای ملی و در نهایت ارتباط سه یا چهار پدیده جهانی شدن، ناسیونالیسم و دولتهای ملی، و توسعه را (به ویژه با توجه به ملل جنوب و کشورهای تاکنون توسعه نیافته، و مسائل جهانی برخاسته از شکاف شمال و جنوب در روند جهانی شدن)، بررسی میکند. نوآوری این اثر در آن است که برخلاف آثار موجود که اغلب به جهانی شدن یا توسعه پرداختهاند، به ارتباط بین این دو پدیده، بهویژه با توجه به نقش مثبت دولتهای ملی و قوی در پرتو ناسیونالیسم و نقش منفی دولتهای شبه ملی و ضعیف، میپردازد. دولتهای ملی و قوی و توسعه خواه متغیر مستقلی بودند که تا دهه ۱۹۸۰ توسعه را در کشورهایشان رقم زدند و بعد، از فرصتهای جهانی شدن بهره بردهاند و حتی قویتر و رقابتیتر شدند. در عصر جهانی شدن هم آنها با اتحادهای منطقهای و منطقهگرایی، فراتر از ناسیونالیسم، به نمایندگی از طبقه متوسط در سطوح منطقهای و جهانی، یک نظام سیاسی- اقتصادی جهانی عادلانهتر و دموکراتیک تر را برقرار میکنند و به صلح و امنیت و دموکراسی و توسعه جهانی، در کنار جامعه مدنی جهانی و نهادهای بینالمللی، کمک میکنند. اما دولت های ضعیف، ناکارآمدو شکست خورده، در فرآیند جهانی شدن (که به عنوان متغیر مستقل عمل میکند)، نقشی واسطهای در تشدید توسعه نیافتگی و گسترش تهدیدهای جهانیشدن در جنوب داشتهاند و فقر و ستم و سرکوب و خشونت و ناامنی و افراطیگری و بنیادگرایی و تروریسم و جنگ و هزینههای عظیم انسانی و اجتماعی و زیستمحیطی را، در سطوح ملی، منطقهای و جهانی افزایش و گسترش میدهند.